عملیات غافلگیری آقای پدر
تو راه برگشت به خونه این بادی نانازو واست خریدم عزیز دلم
با یه جعبه شیرینی
وقتی اومدم خونه اول به خاله های نی نی سایتی و مادرجون خبر اومدنتو دادم بعد پریدم تو حموم! لباس خوشگلی که بابایی واسم انتخاب کرده بودو پوشیدمو موهامو سشوار کشیدم.
ته یه پاکت جواب آزمایش و ب ب مثبت رو گذاشتم.روشو با ریسه پوشوندم.روی ریسه ها لباس خوشگلتو گذاشتم وباز روش ریسه
دلم داشت آب میشد تا بابایی بیاد وبهش خبر بدم. زمان برام نمیگذشت. ساعت 5بابا جون خسته از دانشگاه برگشت خونه.پاکتو بهشش دادمو گفتم کادوی روز مرده.ببخش دیر شد.آخه دیروز که تولد حضرت علی و روز مرد بود به بابایی کادو نداده بودم.خب میدونستم میخوام امروز تو رو بهش کادو بدم خوشگل مامان
تشکر کردو ریسه رو کنار زد. لباستو که دید خندید ولی متوجه نشد قضیه از چه قراره.گفتم خوشم اومد ازش خریدمش.برو طبقه های پایینتر! پاکتو که برگردوند ب ب افتاد رو میز.همش بهش میگفتم ب ب دوخطه یعنی مثبت اما باز میپرسید این یعنی چی!؟ جواب آزمایشو دادم بهش بازم متوجه نشد. هول شده بود طفلی.بغلش کردمو گفتم بابا شدی عزیزم
من فقط گریه میکردم و بابا با تعجب هی میگفت چی؟شوخی میکنی؟واقعا؟من بابا شدم؟؟؟
تا یه ربع افتاده بود رو مبل و تکون نمیخورد.من هی گریه میکردم هی حرف میزدم. بابایی فقط گوش میداد.آخیییی بدجور شوکه اش کردما
رو شکمم از طرف تو نوشتم:
سلام باباجون
من اومدم تو دل مامانی
مراقب هردومون باش
بهش گفتم ببین شکمم تغییری نکرده!! پیراهنمو زد بالا کلی خندید...
شیرینی خوردیمو راجع به تو کلی حرف زدیم.خلاصه باباجونو حسابییییییی شوکه کردم.خاطره خوبی شد واسمون.ایشالا بیای و برات راجع به این روزا حرف بزنم عشق مامان